توضیحات
کتاب پیروزی و شکست پیکاسو، نوشته جان برجر
ترجمه: سما صالحزاده، انتشارات حرفه نویسنده
مقدمه کتاب پیروزی و شکست پیکاسو
من کتاب «پیروزی و شکست پیکاسو» را بیش از بیست سال پیش نوشتهام. هنگامی که در سال ۱۹۶۵ برای اولین بار منتشر شد، در بسیاری از جاها، اگر نه همه جا، به جرم گستاخانه بودن، فقدان حساسیت، جزمی و گمراه بودن مورد تاخت و تاز قرار گرفت. در انگلستان، سرزمین نجیب زاده ها و متشخصان، نیز به عنوان نمونه ی بی ذوقی و بدسلیقگی طرد شد. در آن زمان پیکاسو هنوز زنده بود و در اوج شهرتش به سر میبرد. هرساله کتاب ها و مقاله هایی در شرح و وصف زندگی او انتشار مییافت. واکنش های انتقادی به این کتاب تا اندازه ای من را غافلگیر کردند. فکر میکردم جستاری نوشته ام که از حس قرابت و همدردی برای هنرمند و انسانی که به آن پرداخته است خبر میدهد. شاید اکنون، بعد از گذشت سال ها، این همدردی برای شخصیت اصلی داستانی که نقل کرده ام مشهودتر باشد. برای مثال، جستار با گفت وگو پیرامون ثروت پیکاسو آغاز میشود، شروعی که در زمان خودش مبتذل و بیسلیقه قلمداد شد. برای تبدیل مقدار پولی که به آن اشاره کرده ام به پول معاصر، باید آن را حداقل ده برابر کرد. بعد از آن پیکاسو از دنیا رفت. بعد از مرگ او طولی نکشید که منازعات قضایی خانمان سوز دربارهی اموال او شروع شد.
اخیرا، میتوان مسائل پست مشابهی را در مورد مرگ دیگر هنرمندان مشاهده کرد: برای مثال، سالوادور دالی. تا وقتی که آثار هنری در درجهی اول اشیائی برای سرمایه گذاری کلان باشند، وقوع چنین اوضاع و احوالی بدیهی است. با این حال، نکته این جاست که بیگانگی ای که این امر بر آن دلالت دارد، معمولا در ابتدا همچون نوعی تنهایی (تنهایی و انزوای خزانهی بانک) توسط هنرمند سالخورده تحمل شده است. این تنهایی نقطهی شروع جستار من است، و با بازخوانی آن در مییابم که زمان، بسیاری از نکات دیگری را نیز که به آن اشاره کرده ام تأیید کرده است. با وجود این، یک چیز از قلم افتاده است. در هنگام نوشتن این کتاب موفق نشده ام به آثار پیکاسو بین سالهای ۱۹۰۲ و ۱۹۰۷ اهمیت کافی بدهم. به زبان ساده، بسیار بی تاب بودم تا به دوران کوبیسم برسم. فکر میکنم، با قصور در توجه کافی به این دوره ی اولیه، سرنخ سرشت اساسی و ذاتی پیکاسو در مقام یک هنرمند را از دست دادهام.
من متوجه ذات نبوغ او بودم و درباره ی آن صحبت کردم، اما موفق نشده ام آن را به درستی فرمول بندی کنم. شاید اکنون بتوانم این از قلم افتادگی را تصحیح کنم. نقاشی هنری است که به ما یادآوری میکند زمان و امر مشهود با هم، به مثابه یک جفت، هستی مییابند. جایی که هستی مییابند ذهن انسان است، جایی که میتواند رویدادها را با یک توالی زمانی، و نمودها را با جهان دیده شده هم آهنگ کند. با هستی یافتن زمان و امر مشهود، دیالوگی بین حضور و غیاب آغاز میشود. همه ی ما این دیالوگ را زندگی میکنیم. خودنگارهی پیکاسو، متعلق به سال ۱۹۰۶، را در نظر بگیرید. در این نقاشی چه اتفاقی میافتد؟ چرا این نقاشی ظاهرة عادی و بی ماجرا ما را تا این حد تکان میدهد؟ سیمای این مرد جوان که برای مردی بیست و پنج ساله غیر معمول نیست – تنها، نگران و نافذ است. این سیمایی است که در آن فقدان و انتظار با هم در آمیخته اند. با این حال، پرداختن به این مسائل در جایگاه ادبیات است. از نظر تجسمی چه اتفاقی در حال وقوع است؟ سر و بدن برای آشکار شدن تلاش میکنند، به دنبال شکلی محسوس میگردند، و به طور کامل آن را پیدا نکرده اند. نزدیک است آن را بیابند، بر رویش فرود بیایند – مانند پرنده ای بر روی بام. این تصویر، تکان دهنده است، زیرا حضوری را نمایش میدهد که برای دیده شدن تلاش میکند. این تجربه که به زبان استعاره سخن میگوید، تجربه ای نسبتا رایج است. عجیب است که پیکاسو در این جا (تصادف، اما تا حدی هم با شناخت) شیوهی نقاشانهی لازم برای بیان این هویدا شدن محتاط اما به شدت ضروری و مصر را پیدا میکند. در بین سالهای ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۷، سالهایی که به دوشیزگان آوینیون انجامید و اولین آثار اصلی کوبیست را دربر میگیرد، او تصاویر بسیار زیادی نقاشی و طراحی کرد که بیانگر نخستین امید برای دستیابی به توافق با امر مشهودند: توافقی که اطمینان دیده شدن را ارایه میدهد اطمینانی که پیش از آن غیر ممکن بود. در این خودنگاره، تمهیداتی تصویری وجود دارد که به این بیانی تازه بروز یافته کمک میکند: شیوه ای که رنگدانه های به رنگ پوست از خطوط خارجی پرتره بیرون میزنند؛ ترسیم مینیمال و ناتمام سایه ها؛ طرز ترسیم خطوط چهره، که به جای داخل چهره بر روی آن نقاشی شده است – مانند پیکرهایی که بر روی گلدانی نقاشی میشوند. («او مانند آدم است درست پس از آنکه خلق شد و پیش از آن که اولین نفس خود را فرو دهد.») در دیگر نقاشی های همین دوره او از تمهیدات دیگری استفاده میکند که تردید دارم استفاده از آنها آگاهانه بوده باشد. شیوه های به کار رفته به وسیلهی اعتقادی عمیقا شهودی پدید آمده اند، اعتقادی که در بطن فعالیت پیکاسو به عنوان یک نقاش جای دارد. پیکاسو واقعیت بصری را به عنوان امری ذاتی و اجتناب ناپذیر نپذیرفت. برعکس، او همیشه آگاه بود که هر آنچه میبیند میتواند اشکال گوناگونی به خود بگیرد، که در پشت آنچه مشهود است صدها امکان مشهود و قابل مشاهدهی انتخاب نشده قرار دارد. انتخاب شده یا انتخاب نشده توسط چه کسی؟ بیشک نه توسط هنرمند، نه توسط کسی که در جست و جوی فرمی بصری است، و نه توسط خداوند در خلال روزهای آفرینش. سؤال باید بی جواب بماند، اما به امید نزدیک شدن به جواب است که پیکاسو، در مواجهه با امر مشهود و مرئی، همیشه به بازی با امر بالقوه مشهود و مرئی میپرداخت، پیش از آنکه امر مشهود و مرئی، آنگونه که ما میشناسیم، تعيین و قطعیت یابد. سخت کاری دیوانه وار و شیطانی او برای ابداع، که گاهی عمیق و گاهی سطحی بود، از این اعتقاد اساسی ناشی می شد که امر مشهود، در اصل، دلبخواهی و اختیاری است. او به طور شهودی نیروی رشد و نمو را از امر موجود و بالفعل جدا کرد. و این جدایی به او اجازه داد تا با معمای امر از قبل موجود بازی کند. راه دیگر برای توصیف تأثر و اندوه خودنگارهی ۱۹۰۶ این است که بگوییم تصویری است از حیات وجود قبلی، پرترهای که در شرف وجود بخشیدن به سوژهی خود است. سعی میکنم آنچه تنها توسط اجزاء تصویری گفته و یا پرسیده شده را با استفاده از كلمات، آشکارا مشخص کنم. گرچه، پرسش و یا تلاش و جست وجوی پیکاسو صرفا وابسته به تجربه ی هنر نبود. بلکه در تجربه های انسانی بسیار وسیع تری ریشه داشت، به خصوص تجربه هایی که در آنها توان بدن از امیال و گرایشات معمول جسمانی پیشی می گیرد. به همین دلیل پیکاسو به شدت توسط تصاویری از شور و رنج، که بسیار در خلق شان توانا بود، تسخیر شده بود: تصاویری که در آنها انرژی از امر موجود و بالفعل پیشی میگیرد، تصاویری که آشکار می کنند چگونه امر موجود و بالفعل، و امیال و گرایشات اش، هیچ گاه کامل با تمام شده نیست. اور استاد امر ناتمام بود – نه آثار ناتمام، بلکه تجربه ی امر ناتمام. اگر تمام نقاشی دربارهی دیالوگی بین حضور و غياب است، هنر پیکاسو، در ژرفایش، خود را در استانهای این دو قرار میدهد، در درگاو هستی یافتن، در درگاه امر تازه آغازشده، در درگاه امر ناتمام.
اکتبر ۱۹۸۷ کوآنسی، میوسی فرانسه
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.