جنگ بر سر ثروت

95.000 ریال

اما من ساده‌دل بودم. تازه برگشته بودیم که گزارش رسید مهاجمان ناشناس شبانه مدرسه دخترانه را منهدم کرده‌اند و دولت از ترس جان بچه‌ها مدرسه را بسته است. گفته یکی از امرای ارتش محلی را که آن زمان از پذیرفتنش امتناع کرده بودم، به یاد آوردم: طالبان برگشته‌اند.
برای من کابل مکان امیدهای بر باد رفته است. تجاربم در آنجا ــ و واقعیات روزمره ــ مرا واداشته که با این پرسش بنیادی روبرو شوم: آیا واقعا امکان دارد که بتوان جامعه‌ای قرون وسطایی را با پول، عزم راسخ و قدرت برتر نظامی به عصر مدرن کشاند؟ آیا به همان شیوه‌ای که هواپیما و خانه می‌سازیم می‌توانیم ملت بسازیم؟

نام کامل کتاب: جنگ بر سر ثروت-داستان واقعی جهانی‌شدن یا دنیای مسطحی که شکسته است.

نویسنده

چاپ

,

قطع

رقعی

صفحات

332

ناشر

مترجم

شابک

زبان

فارسی

در انبار موجود نمی باشد

توضیحات

نویسنده در این کتاب قصد بر نقد جهانی شدن و اثراتی که بر ملل غربی گذاشته است دارد. او پس از مقدمه ای، برای درک بهتر موضوع نگاهی به مسیر پیشرفت، اروپا، آمریکا و سپس آسیا می اندازد و اثراتی که اضافه شدن آسیا و اروپای شرقی بر بازار کار داشته اند را در نظر می گیرد.
یکی از مهم ترین دغدغه های نویسنده کتاب، مشکل بیکاری و کاهش دستمزدهای ناشی از اضافه شدن چین به بازار کار است. چین با جمعیت بسیار بالا نیروی کار فراوانی دارد و می تواند با حداقل دستمزد، کالاهای بسیاری را در خاک خود تولید کند. چنین مزیتی در چین به سایر کشورها امکان می دهد تا تولید خود را به چین آف شور کنند، زیرا این کار منجر به کاهش هزینه تولید آنها و بنابراین افزایش سودشان می شود. اکنون اگر بازار کار جهانی را در نظر بگیریم، کارگران غربی با دستمزدهای بالا مجبور به رقابت با کارگران آسیایی هستند که در این رقابت به مرور حقوقشان کاهش یافته و کارشان را از دست می دهند. در صفحه 222 کتاب می خوانیم:
اهمیت دارد تفاوت های بین اقتصادی نوظهور و جامعه ای رو به زوال را درک کنیم. حتی واژه بیکار در در دو سیستم دو معنای مختلف دارد. بیکاران در غرب کارگران دیروز هستند، اما بیکاران در چین کارگران فردا هستند. اولی باری بر دوش اقتصاد است، چون هزینه ی پولی دارد. دومی برای اقتصاد مفید است، چون صرف حضورشان به تنهایی کافی است تا دستمزد دیگران را کاهش دهد. آنها تضمیمن می کنند که کارگران شاغل چین ارزان و مشتاق باقی بمانند.
از طرف دیگر، همین کارگران غربی برای بهبود زندگیشان نیاز به محصولات ارزان قیمت دارند. بنابراین از محصولات چینی موجود در بازار استفاده می کنند که باعث رونق بیشتر چین و ضرر به خودشان می شود.
نویسنده از قدرت گرفتن چین نیز نگران است. طبق پیش بینی کتاب که احتمالاً اکنون به روز شده است، به قیمت های سال 2003، رشد ناخالص داخلی چین در سال 2050، 44.5 تریلیون دلار و برای ایالات متحده 35.5 تریلیون دلار است. یعنی چین ایالات متحده را پشت سر می گذارد و بنابراین می تواند با چنین قدرت اقتصادی بزرگی نقش تعیین کننده ای در معادلات جهانی داشته باشد. کشوری که نظامی تک حزبی دارد، دموکراسی غربی در آن برقرار نیست و احتمالاً رفتارهای تهاجمی نشان خواهد داد. نویسنده برای چنین مطلبی وضعیت را با اروپای قبل از جنگ جهانی مقایسه می کند. او جمع شدن دو فاکتور اساسی را، زنگ خطر برای جنگ می داند: ثروت و حماقت. در صفحه 250 کتاب می خوانیم:
کشورهای رو به پیشرفت همیشه این تمایل را داشته اند که به خود غره شوند و قدرتشان را دست بالا بگیرند. جنگ جهانی اول که اساساً جنگ اروپایی بود، با حماقت سیاسی بی نظیری به راه افتاد، گرچه حماقت، هرچقدر هم بزرگ باشد به تنهایی نمی تواند شعله جنگ را برافروزد. در واقع میزان بالایی از دو چیز–حماقت و ثروت–لازم است تا ترکیب حقیقتاً خطرناکی بسازد. در قرن گذشته، قدرت های جاهطلب یک جنگ داخلی اروپایی به راه انداختند که به زودی به شکل جنگی جهانی گسترش یافت. دو عنصر آن پرخاشگری سیاسی و ثروت اقتصادی بودند.
در آسیا، رقیبان بین حس برتری و حس مورد تهدید بودن نوسان می کنند. و مثل اروپای قرن بیستم، حاکمان امروز آسیا مدت هاست که برای درگیری نظامی آماده شده اند، گرچه در زمان حال به نظر می رسد که هیچ کس مصمم به جنگیدن نیست. هیچ هدف جنگی واقع گرایانه ای که ارزش جنگیدن را داشته باشد وجود ندارد. بی تردید چین می خواهد تایوان را به خود برگرداند، اما نه بلافاصله. پاکستان دوست دارد بر کشمیر حکومت کند، هند هم همین طور. اما هر دو کشور هنوز وقت دارند.
(در حال حاضر در مورد این مطلب دو موضوع به ذهنم می رسد: یکی تحریم های ایران و دیگری احتمال رییس جمهوری ترامپ. موضع گیری های رییس جمهور سابق ایران، آقای احمدی نژاد چنان تهاجمی بود و در کنار آن وضعیت اقتصاد ایران در پایان دولت اصلاحات در مسیر مناسبی قرار گرفته بود که احساس خطر را در ذهن دولت های غربی تداعی می کرد. و همین بود که به سرعت تصمیم به اعمال تحریم ها برای از بین بردن ثروت ملت کردند تا از به زعم خودشان جنگ احتمالی جلوگیری گنند. تحریم هایی که می دانیم سخت ترین تحریم های اعمال شده به یک ملت تاکنون بوده است. از طرفی به علت وضع اقتصادی نامناسب کره شمالی، تاکنون نیازی به زحمت برای اعمال تحریم سنگین و تلاش برای اجماع دولت ها ضد کره شمالی وجود نداشته است. نکته دیگر در مورد دونالد ترامپ، داشتن هر دو فاکتور اشاره شده در متن است. ترامپ در صورتی که رییس جمهور آمریکا شود، علاوه بر ثروت و حماقت، قدرت هم در اختیار دارد که منجر به از دست ندادن «ثروت و حماقت»ش خواهد شد.)
یکی دیگر از مشکلات کشور های آسیایی، بالاخص چین، نادیده گرفتن استانداردهای غربی، مانند استاندارهای زیست محیطی، حقوق بازنشستگی، کار کودکان و … است. استانداردهایی که به دلیل ملی بودن و ناتوانی کشورهای خارجی در تحمیل آنها به چین، هزینه تولید آنها را پایین نگه می دارد. از طرفی ملل غربی اقدامی برای گذاشتن استانداردهایی برای ورود کالاهایی که چنین استانداردهایی را در محل ساختشان رعایت نکرده اند نمی کنند.
یکی از نقدهایی که به این صحبت وارد می شود، مسیر طی شده توسط غرب در زمان پیشرفتشان است. منتقدان می گویند غرب در زمانی که رشد اقتصادی بالایی داشت و در مسیر پیشرفت بود، خود نیز با در نظر نگرفتن چنین استانداردهایی توانست چنین رشدی را تجربه کند و اکنون که نوبت آسیا شده، لب به انتقاد گشوده است؛ در حالی که مسیر رشد از نادیده گرفتن تهدیدهای زیست محیطی و رفاه ملت می گذرد. در مورد این که چقدر این نقد می تواند درست باشد فعلاً نظری ندارم.
در پایان کتاب، فصلی اضافه شده و مصاحبه ای با پال ساموئلسون، برنده جایزه نوبل، آورده شده است. ساموئلسون اعتقاد دارد که دولت های غربی باید خودشان را با شرایط جدید جهانی شدن تطبیق بدهند و تغییراتی در قوانین کار ایجاد کنند. آنها باید عادت کنند که دستمزدهایشان کاهش یابد. مثلاً وضعیت آلمان با 35 ساعت کار در هفته و پنج یا شش هفته تعطیلات مناسب نیست. آنها باید به فکر پذیرفتن کارهایی که 30 درصد کمتر از شغل قبلی درآمد دارد عادت کنند.

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “جنگ بر سر ثروت”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *